من دلم میخواد خستگی را بفشارم در مشت ، غصه ها را در باد
فاتح قلعه بی روزن تردید شوم ، من دلم میخواهد بیداری هم چون رویا شیرین باشد . . .
.
.
.
ببندم شال و میپوشم قدک را / بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریا ها سراسر / بشویم هر دو دست بی نمک را . . .
.
.
.
قویی که شنا میکرد در برکه چشمانت / موجی که رها میشد در بستر چشمانت
بویی که نفس میزد در دام گریبانت / من بودم و خواهم بود همواره پریشانت . . .
.
.
.
در ماه مهر بادهای پاییزی بی مهری را با برگ درختان آغاز میکنند . . .
.
.
.
آن قدر عشق تو دارم که اگر آه کشم / ز لبم بوی کباب جگرم میآید !
.
.
.
صحبت از آسایش دل در مقام عشق نیست / در چنین هنگامه حال مرغ سرگردان خوش است
.
.
.
من یک نامه عاشقانه ام ، بازم کن / محتاج کمی نوازشم ، یارم باش
هر قدر که سکه ای سیاهم ای دوست / در قلک سینه ات پس اندازم کن . . .
.
.
.
گمانم اشک من پایان ندارد / دل دریادلان سامان ندارد
بریز اشک صداقت بر نگاهت / که خنده بر لبانم جا ندارد . . .
.
.
.
من در این سن جوانی ز جهان سیر شدم / صورتم گر چه جوان است ز دل پیر شدم
اشتباهی که همه عمر پشیمانم کرد / اعتمادیست که بر مردم دوران کردم . . .
.
.
.
کمتر ای مونس جان بر من دیوانه بخند / که در این دشت جنون ، عاقل و دیوانه یکی است . . .
.
.
.
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز / جان جز سخن عشق نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد / تا مهر کسی در آن نروید هرگز . . .
.
.
.
در دیده به جای خواب ، آب است مرا / زیرا که به دیدنت شتاب است مرا . . .
.
.
.
صدایت در گوشم زمزمه میشود و نگاهت در ذهن مجسم
ولی من تو را میخواهم ، نه خیالت را . . .
.
.
.
بهارت بی گل و بلبل نباشد / نگاهت خالی از سنبل نباشد
به گلزار محبت تا قیامت / خودت گل باش و عمرت گل نباشد . . .
.
.
.
زیر سایه امن ترین سایبان هستیم ، دلواپس دلواپسی های یکدیگر باشیم . . .
.
.
.
روز سپری شد به امیدی که شب آید / شب آمد و دیدم به لبم تاب و تب آمد
ای یار دعا کن من بیچاره مبادا / در حسرت دیدار تو جانم به لب آید . . .
.
.
.
گویند دنیا خواهی یا دوست ؟
گویم ای بی خبران دنیا با دوست نکوست . . .
.
.
.
آشنای شهر بارون بیا من شدم پشیمون / فکر این شکسته دل باش پشت ابرا نشو پنهون
.
.
.
نا امیدانه ز دل آه غریبانه کشیدم / ما امیدی نکشیدی تا بدانی چه کشیدم . . .
.
.
.
خدایا دیده ای بینا به من ده / دلی پر شور و بی پروا به من ده
دستم از هر چیز خالیست / دلی سرشار چون دریا به من ده . . .
.
.
.
شیرین تر از عسل هم میتوان آفرید اما به شرط آنکه من آن زنبور سرباز دل باخته باشم
و تو آن تنها گلی که نصیب من شده است . . .